تق تق تق
در میزند
ملافه را بالاتر میکشم : من خوابم
خدا ارام قدم برمیدارد و بر میگردد مبادا خوابم را برهم زند
خدا امد مرا دید مرا خواند ولی من خواب بودم
خدایا چرا جوابم را نمیدهی تورا میخوانم !!!!!!
اشک هایم سرازیر میشود
خسته از دلتنگی خوابم میبرد
اما نفهمیدم اغوش او بود که مرا گرم کرد
و لالایی او بود که به خوابم برد
نظرات شما عزیزان:
فرزاد
ساعت22:33---15 بهمن 1390
دورود
وبلاگتونو خیلی دوس دارم
متنای خیلی خوشکلی بود
امیدوارم موفق باشید
طرفی
ساعت20:49---17 خرداد 1390
سلام
در زد
درگشودم
پدرش خواندم و
سخت در آغوشش کشیدم
به نگاهش نگهی کردم و
فریاد زد : " وای خدایا"
من هم از خواب پریدم
..................
زیبا بود عزیز
موفق باشی
niL
ساعت12:48---2 ارديبهشت 1390
matalebe kheili ghashangi darii..
kheili khosham oomad!
kash kh0da delamuno miDd...